(به مناسبت 500 سالگی ژان کالون، اصلاحگری دینی که در آتش سوزانده شد)

مرور و بررسی نقش ژان کالون و مکتب برآمده از آرا او«کالونیسم» از آن رو می تواند موضوعی مورد توجه باشد که اصولاقیام کالون در برابر آرا دگم کلیسای آن روز توانست در آینده سیاسی و اجتماعی مسیحیت تاثیرگذار باشد به نحوی که برخی متفکران و روشنفکران حتی بر این باور اند که کالونیسم توانست ریشه های پیدایش سرمایه داری را قوام دهد اگرچه این نظر منتقدانی نیز در حوزه خود دارد. تولد 500 سالگی ژان کالون فرصتی را در اختیار ما قرار داد تا به این بهانه با دکتر مقصود فراستخواه جامعه شناس و پژوهشگر گفت وگویی داشته باشیم.
تاثیر عامل اقتصاد و سیاست را در پیدایش کالونیسم چگونه ارزیابی می کنید؟
کالونیسم یکی از اشکال اصلاح دین و یکی از صورت های حرکت اعتراضی(پروتستانتیسم)به دستگاه رسمی دینی در غرب پس از رنسانس بود که در آلمان، دانمارک، سوئد، نروژ، انگلستان، هلند و سپس ایالات متحده آمریکا انتشار یافت. از مهم ترین مبانی این جنبش؛ »خود- کشیشی« مسیحیان بود. بر مبنای آموزه »خود- کشیشی«، ایمان و دینداری مردم به جای اینکه توسط متولیان رسمی وانحصاری، تعریف و کنترل بشود، به تعلقات شخصی مومنان به کلام خدا و متن مقدس تبدیل شد. از دیگر آموزه های اصلاح دین این بود که نجات و رستگاری، صرفا با انجام یک رشته مناسک دینی به دست نمی آید بلکه تنها در سایه پایبندی به حرفه ای مولد و با درستکاری و دیسیپلین های اخلاقی و انضباط عقلانی در مصرف است که مومنان می توانند به نجات نهایی و تجلی پروردگار امید ببندند. شعائر و احکام، هرچند به شرط صحت و موجهیت می توانند به ازدیاد ایمان کمک بکنند ولی تنها از رهگذر یک زندگی منظم اخلاقی و با پشتکار سازنده و مثبت اجتماعی و درستکاری است که می توان به رستگاری امید بست. اصلاح طلبان دینی به این سخن پولس استناد می کردند که »عادل به ایمان خواهد زیست« این بدان معنی بود که تجربه های اصیل معنوی و ایمانی، فقط از مسیر دادگری و عدالت پیشگی به دست می آید. مفهوم صرفا شرعی گناه در اعتقادات پیش از اصلاحات مذهبی اروپا، متحول شده بود، اکنون مومنانی تحت تاثیر آموزش های تازه اصلاح دینی، بیشتر با نظم رفتاری و انضباط اخلاقی به معنای عقلانی و عرفی بود که رحمت الهی را تمنا می کردند. اما چنانکه شما نیز در سوالتان به درستی اشاره کردید، جنبش اصلاح دین به صورت ابتدا به سکون و در خلاو از نقطه صفر آغاز نشد. در واقع دینداری سنتی در اروپا، قبایی بر اندام مناسبات ماقبل »شهر نشینی«، »ماقبل بازرگانی«، ماقبل »رنسانس« و ماقبل »ملت–دولت ها« بود. به میزانی که جامعه اروپایی از توسعه اقتصادی وبلوغ اجتماعی و سیاسی بیشتری برخوردار می شد دیگر مردم، آن رعیت پیشین نبودند و نمی توانستند باور بکنند که حقیقت و حتی حقیقت امر دینی، در انحصار متولیان رسمی شریعت باشد. البته روند توسعه و بلوغ جامعه نیز خود به خودی نبود و کنشگری و عمل اجتماعی و جنبش های فکری و فرهنگی و سیاسی و از جمله جنبش اصلاح دین به آن مدد می رسانید.«


علاوه بر عوامل اقتصادی و سیاسی، چه عوامل دیگری در این ماجرا دخیل بود؟
رفورم دینی، مانند هر تحول نوپدید دیگر باید به صورت چند عاملی توضیح داده بشود. به تاثیر تحولات تکنولوژیک و رسانه ای اشاره بکنم، نهضت اصلاح دین از یک نظر معلول ورود اروپایی ها به کهکشان گوتنبرگی بود. استعاره جالبی است که گفته می شود پس از اختراع دستگاه جدید چاپ، نخستین بار کتاب مقدس بود که با آن دستگاه به چاپ رسید و این آغاز دوره تازه ای از الهیات شد. پیش تر نسخه های خطی محدود کتاب مقدس در دست خواص معدود و نخبگان و رجال روحانی بود و طبعا تفسیرش نیز در انحصار آنان. اما اکنون اروپا وارد فرهنگ کتبی و ساخت رسانه ای و ارتباطی تازه ای شده بود؛ انتشار انبوه کتاب مقدس سبب شد که همه بتوانند آن را ورق بزنند و به تدریج این فکر پیدا شد که کتاب مقدس متنی است که هر مومن مسیحی می تواند بدون وساطت متولیان رسمی با آن ارتباط برقرار بکند و متذکر به راهنمایی های الهی بشود، بعدها از این هم فراتر رفتند و به این نتیجه رسیدند که از متن مقدس نیز، قرائت ها و فهم های متکثری می تواند وجود داشته باشد.
به فروپاشی فئودالیسم و کولونی ها و تاثیر آنها در پیدایش کالونیسم اشاره کردید، همچنین از به وجود آمدن دولت- ملت های جدید سخن گفتید، برگردیم به آن بحث.
در آن دوره، نیروهای اقتصادی تازه یعنی بازرگانان و نیز طبقات جدید متوسط شهری در اروپا در حال رشد بودند. شهرهای جدید بندری (بورگها)به رشد طبقات جدید بورژوا می انجامید که سبک زندگی و رفتار و منش متفاوتی دنبال می کردند، این شهرنشینان تازه در آلمان، هلند، بلژیک، فرانسه و انگلیس در مقایسه با فئودال ها و متمکنین سنتی، علایق و منافع متفاوتی داشتند، منزلت و پایگاه اجتماعی تازه ای طلب می کردند و خواستار قوانین و سازمان های جدید عقلانی و فرهنگ اقتصادی نوینی بودند. آموزه های کالونی در کتاب »اصول عقاید مسیح« با این علایق همسو می شد و کار و تولید را زمینه ساز درک عظمت و جلال الهی و بستری برای استحقاق نجات و رستگاری تلقی می کرد. از سوی دیگر، شکل گیری دولت های ملی در آلمان و فرانسه و مانند آن و چالشی که آنها (به ویژه شاهزادگانشان)برای رهایی از استیلای دستگاه فراملی واتیکان و رم در پیش داشتند، یکی از مهمترین علل حمایت آنها از کالون در مقابل تکفیر و تعقیب او ازسوی پاپ بود. البته در اینجا نمی خواهم وارد این بحث بشوم که دو نهاد سلطنت و سرمایه داری چگونه از پشتیبانی های مذهبی لوتر وکالون در اروپای ماقبل دموکراسی سود بردند. سقف کالونیسم در قرن 16 میلادی، تا این حد بود و بیش از این ظرفیتی فکری و اجتماعی برای نقد دیکتاتوری حکومت ها و نقد مناسبات سرمایه داری نداشت. جریان مداوم نقد و اندیشیدن وعمل اجتماعی در جامعه اروپایی و غرب، در طی چند قرن بعد از دوره اصلاح دینی بود که با پویش ها و هزینه های بیشتر دیگری؛ به نهادهای آزادی، برابری وحقوق بشر و دموکراسی دست یافت.


با وجود آنکه اندیشمندی مانند ماکس وبر، کالونیسم را محرک اصلی توسعه اقتصادی سرمایه داری می داند. دیگر اندیشمندان منتقد او بر این باورند که گزینه های دیگری جز کالونیسم در این راه تاثیرگذار بوده است. شما میزان و سطح تاثیرگذاری کالونیسم در توسعه اقتصادی و سرمایه داری غرب را چطور می بینید. آیا ماکس وبر در اثبات سخنش توانسته شواهد تاریخی و مستندات لازم را ارائه کند؟
وبر، متفکری جدی بود. در زمان او دو نوع گفتار علمی مسلط؛ حداقل در جامعه شناسی وجود داشت: یکی اصالت ساختار اجتماعی در تئوری دورکیمی و دیگری تقدم زیربنایی مناسبات تولید بر فرهنگ و اندیشه در نظریه مارکسی بود، البته انصافا در عمق هر دو نوع گفتار، رهیافت های مهمی برای معرفت علمی بشر موج می زد. اما وبر تبصره ای تازه افزود وآن توجه دادن بیشتر به میکرو -ساختارها و»کنشگران فردی و انسانی« (در برابر ماکرو -ساختارهای اجتماعی) بود، علاوه بر این، وبر بر تفهم بیشتر معانی ذهنی موجود در پشت کنش افراد تاکید می کرد. وبر بر همین اساس کوشید تا نشان بدهد که رویکرد مختلف مردمان (از جمله نوع فهم دینی آنان) به نوبه خود می تواند در تراز زیست اجتماعی آنان، از جمله نوع زندگی و مناسبات اقتصادی تاثیر بگذارد. او در کتاب مشهورش »اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری« در سال 1904، روح سرمایه داری مدرن غربی را متفاوت با ثروت اندوزی های پیشا مدرن می داند. روح سرمایه داری مدرن همان عقلانیت جدید است، اندیشه و رفتار عقلانی و محاسبه گری است. حتی در خود غرب آن روز نیز انواع ثروت اندوزی ها و دنیویت های پیشامدرن بود، مگر کلیسای مورد اعتراض لوتر وکالون، کمتر دنیوی و مال اندوز بود؟ مگر مقامات دولتی مشغول جمع مال نبودند؟ اما اینها هیچیک نسبتی با روح سرمایه داری جدید نداشت. روح سرمایه داری مدرن، به صورت فعالیت های عقلانی و رقابتی بازرگانان و سازمان های عقلانی تولید جدید اقتصادی، نفس می کشید. در اینجا بود که وبر می خواست تاثیر تحولات اصلاحی در دین را در این روحیات جدید اقتصادی بررسی بکند. فرضیه اش این بود که با رشد جنبش رفورم دینی، فهم دینی مردم متحول شده است و آنها به جای اینکه ملاک رستگاری بشر را اجرای پاره ای مناسک مذهبی خاصی بدانند، ملاک رستگاری را انضباط شغلی وکار و حرفه مولد می دانند و در نتیجه؛ تلاش برای تولید بیشتر پابه پای نظم و دیسیپلین در مصرف عقلانی را فرصتی برای استحقاق درک عظمت پروردگار و امید بستن به نجات ورستگاری تلفی می کنند واین به رشد و انباشت مولد و توسعه اقتصادی در اروپا یاری می رساند. و بر این فرصت را داشت که تنها در بخشی از جامعه اروپایی، پاره ای شواهد در تایید این فرضیه پیدا بکند.


در این زمینه نسبت به پژوهش های وبر از سوی برخی نویسندگان انتقاداتی شده است. اینکه آرا و پیش بینی های او در همه جا درست از کار در نیامده است. فکر می کنید در اینگونه قرائت های صورت گرفته از وبر از گفته های او ترجمان خوبی صورت نگرفته یا خود او در استدلال تاثیر کالونیسم بر پیدایش سرمایه داری اغراق کرده است؟
خب این را می شود اینگونه بررسی کرد که در برنامه پژوهشی و شواهد و استنتاج های او محدودیت ها و ضعفایی بود، سرمایه داری در بلژیک که مذهب کاتولیکی داشت رشد کرد ولی در اسکاتلند که تعالیم کالون مورد استقبال قرار گرفته بود با مشکلاتی مواجه شد و با تاخیر توسعه یافت، انصافا خود وبر نیز به برخی از این ضعف ها و محدودیت ها توجه داشت. او چندبار گفته است که پیدایش سرمایه داری و توسعه اقتصادی قابل فروکاسته شدن به عواملی مانند آموزش های کالونی نیست و افزوده است که اشکال و زمینه هایی از سرمایه داری جدید قبل از جنبش اصلاح دین اینجا و آنجا در اروپا تکوین یافته بود. حتی ردپاهایی از آن از سده های دوازده تا چهارده در اروپا(در فلورانس و دیگر جاها) قابل شناسایی است. او به احتمال تفاوت موضوع در خصوص ادیان و فرهنگ های دیگر متوجه بود و بر ضرورت ادامه کارش به صورت چین شناسی، هندشناسی، سامی شناسی صریحا تاکید کرده بود ولی مرگ مهلتش نداد. وبر ادعایی مبنی بر تعمیم یافته هایش به کل جهان آن روز نداشت، چه برسد به اینکه مسیر های توسعه اقتصادی در دوره های دیگر و متفاوت با سرمایه داری اولیه را بخواهیم با چارچوب نظری وبر توضیح بدهیم. قرائت های سطحی از نظریه وبر سبب شده که درباب نظریه اش اغراق بشود وگرنه از زمان خود وبر وپس از او، نقد وی آغاز شد و تا به امروز هم ادامه دارد. نمونه اش نقد تاریخی فرناند برودل فرانسوی بود که کتاب بازنگری در تمدن مادی و سرمایه داری او را خانم فیروزه مهاجر به فارسی برگردانیده است.


فکر می کنید ژان کالون و مکتب فکری کالونیسم تا چه میزان بر شکل گیری فلسفه و سیاست و اخلاق مدرن در غرب تاثیر داشته است؟
خلاف یک مشهور عامیانه که در ایران نیز از طریق تبلیغات و آموزش های رسمی دولت به آن دامن زده می شود، مدرنیته غربی یکسره مواجهه بی خدایی با خداپرستی نبود، بلکه مواجهه خدایان بود، به چالش کشیده شدن روایت های جزم آلود و متحجر از دین، توسط درک ها و روایت هایی انسانی و عقلانی و تکثرگرایانه و آزادمنشانه از دین بود. این چالش نه با لوتر و کالون آغاز شد، نه با آن کمال یافت ونه به آن ختم پیدا کرد. از اواخر قرون وسطا تحولاتی در الهیات مسیحی آغاز شد و بر اثر آنها مسیحیان به تدریج آمادگی یافتند که مفهوم الوهیت می تواند با مفهوم انسانیت و مفهوم طبیعت و مفهوم عقلانیت و مفهوم جامعه و مفهوم حقوق و مفهوم عرف، متلائم و سازگار بشود. برای مثال به این نتیجه رسیدند که قرار نیست اگر کسی می خواهد به وجود خدا باور داشته باشد باید هستی آدمی و اختیار و آزادی او را انکار بکند، یا اگر به خلقت الهی قائل است، دیگر نباید طبیعت و سازوکارها و عوامل طبیعی وتجربی را به رسمیت بشناسد یا اگر به راهنمایی های خدا اهمیت می دهد، باید وضع قوانین عقلی توسط بشر را بی اعتبار بداند یا لازمه مشروعیت دینی این باشد که جامعه هیچ کنترلی بر حاکمان نداشته باشد. در افکار متاخرینی از علمای مسیحی قرون وسطا، بخشی از این نوع تحولات آغاز شده بود و این تحول فکری در زمینه سازی فکر تجددخواهی بی تاثیر نبود. آموزش های جدید دینی توسط لوتر و کالون از این پیشینه کلامی و الهیاتی مشروب می شد. اما اصلاح دینی به تنهایی معجزه نکرد بلکه خود معلول تحولات فکری، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بود و به نوبه خود نیز به این تحولات کمک هایی می رسانید؛ مثلابه گسترش عقلانیت در میان طیف های مذهبی یاری کردند، اعتراضات لوتر و کالون، فساد و دنیویت در پشت لایه تقدس را برملاکرد، آموزش های کالونی در توسعه اقتصادی بخش هایی از اروپا بی تاثیر نبود، پروتستان های پیوریتن (پیرایشگران) در ساختن جامعه آمریکا نقش موثری داشتند، آنها لازمه خداپرستی را داشتن تعهد اجتماعی می دانستند، کار و تولید و افزایش خیر عمومی را مایه اطمینان به رستگاری تلقی می کردند، علم را وسیله ای برای فهم آفرینش کردگار و خدمت به بندگان خدا می پنداشتند، آنها در تاسیس دانشگاه ها و نهادهای مدنی و غیردولتی سهم بسزایی داشتند. همین قوت گرفتن جامعه و نهادهای غیردولتی به پشتوانه دین ورزی مستقل از دولت بود که به نوبه خود به رشد دموکراسی کمک کرد، دولت دیگر نمی توانست همه کاره باشد چون جامعه به قدر کافی جای پا برای ایستادن و اندیشیدن و تولید کردن و خودگردانی داشت.


یعنی فکر می کنید در این باره اغراق شده یا اینکه در کل عوامل دیگری به جز جریان اصلاح دینی در شکل گیری تغییرات بعدها دامن زدن به فرهنگ مدرن غرب موثر بوده است؟ می توانید به نمونه های مثبت و منفی اجرای اندیشه کالون در کشورهای مختلف اشاره کنید؟
فکر می کنم در این زمینه مبالغه در تاثیر رفورم دین بر تکوین مدرنیته، به لحاظ شواهد تاریخی قابل دفاع نیست. رفورم خود از صفر شروع نشد و ریشه در تحولات اقتصادی، ارتباطی، اجتماعی و فکری غربی ها داشت، مدت ها پیش از اصلاح دین، جامعه غرب جنبش امانیستی و نیز رنسانس فکری، ادبی و هنری را تجربه کرد، همزمان با رفورم دینی و پس از آن نیز، در اصل این رهیافت های اندیشه ای، فلسفی، علمی وفنی و سپس انقلاب های صنعتی وسیاسی و روشنگری بود که غرب را غرب کرد. به هرحال پروتستانتیسم نیز مانند هر حرکت دیگر، ظرفیت ها و محدودیت های خاص خود را داشت و دارای کارکردهای مثبت و در عین حال منفی بود. آموزش های کالونی همانطور که در سوئیس، منبعی برای یک زندگی عقلانی، منضبط و موفق اقتصادی بود، در آفریقای جنوبی، خواه ناخواه آتش تهیه برای نژادپرستی مسیحیان سفیدپوست شد. کالونیسم در همان دوره نخست پیدایی خود از تک نگری و خشکی عبوسی رنج می برد و با مفهوم اوقات فراغت و لذت بیگانه ماند، اختلافات شدید مذهبی میان پروتستان ها و کاتولیک ها به خشونت گرایید ولی حداقل وجدان اروپایی را به این نتیجه رسانید که باید اخلاق و ساختار سیاسی مستقلی از این یا آن فرقه و روایت مذهبی خاص دنبال بکنند. چارلز تیلور در »زمانه ای سکیولار« می گوید که اروپای خسته از جنگ های 30 ساله مذهبی، نتیجه گرفت که حوزه عمومی باید بر همزیستی مسالمت آمیز و نظم سیاسی تکثر گرایانه ای مبتنی بشود، البته او تبصره ای می افزاید که دین نباید بی اعتبار و از حوزه عمومی اخراج بشود، اما حوزه عمومی باید از این یا آن روایت خاص دینی مستقل باشد.


آیا می توان یکی از ریشه های نهادینه شدن حقوق فردی شهروندان را همین موضوع اصلاحات دینی اتفاق افتاده در غرب دانست. اصولاجایگاه فردیت را در اخلاق کالونی چگونه می بینید؟ غالبا در نگاه دینی چندان توجهی به امر فردیت نمی شود اما از سوی دیگر قرائت تازه از دین نیازمند نگاهی متفاوت به مقوله فردیت است. این موضوع را در جریان کالونیسم چطور ارزیابی می کنید؟
یکی از مهمترین دستاوردهای اصلاح دین همین بود که تا حدودی به اصالت وجود فردی آدمی یاری رسانیدند. وقتی ایمان به صورت شخصی و بدون وساطت سازمان ها و سلسله مراتب های دینی قابل تجربه کردن است و کلیسای حقیقی در اندرون دلها برپا می شود، پس فرصتی فراهم می آید که هستی فردی مردمان، قدر واعتبار و اصالت پیدا بکند. انصافا در این خصوص باید به ویلیام اکام متکلم مسیحی سده چهارده(1300-1350) اشاره بکنم که مدت ها پیش از لوتر و کالون، افق های بلندی برای جامعه مسیحی گشوده بود. به نظر او ایمان، موضوعی ارگانیک نیست که کلیسا برای آن حد و حدود و خط قرمز و مانند آن رسم بکند بلکه حس و حال و تجربه ای شخصی است؛ هرچند این تجربه، طبعا در متن یک سنت برای کسان حاصل می شود اما راه های به سوی خدا به تعداد نفوس خلایق است. هرفرد مومنی بدون وساطت رجال دین می تواند با متن مقدس ارتباط برقرار بکند. در اینجاست که شاهد گذر از دینداری رجال محور، به دینداری متن محور هستیم. اینکه هر فرد می تواند متن مقدس را بخواند و از آن الهام بگیرد و برداشتی بکند، در عالم مسیحی به نوبه خود توانست تا اندازه ای به اصالت و حق و حقوق فردی یاری برساند. آموزه های اکام مبنی بر استقلال فرد مومن از سازمان رسمی دین، پایه های فردیت و آزادی را تقویت کرد. لوتر تحت تاثیر اکام بود و کالون نیز از او الهام گرفته است. اما ریشه های نهادینه شدن حقوق فردی شهروندان، بسیار فراتر از اصلاح دین بود و از تحولات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی وسیاسی گسترده و عمیقی نشات می گرفت.


چرا ما در جریان روشنفکری دینی خودمان نتوانسته ایم به گفتمانی اصلاحی در حد قیاس با لوتریسم و کالونیسم دست پیدا بکنیم؟
گفتمان ها در خلانمی رویند. آنها ریشه در پیرنگ اجتماعی و اقتصادی دارند. این سیاق جامعه اروپایی بود که از دل آن امانیسم، خردگرایی و رفورم دین درآمد. روشنگری و نقد و حوزه عمومی و گفت وگو و دموکراسی درآمد. سیاق اجتماعی و تاریخی ما، برای رشد گفتمان اصلاحی کمتر مساعد بود. در اروپا ساخت جامعه از تنوع و تکثری نسبی برخوردار بود به طوری که به پشتوانه یک جای پا، موقعیت های دیگر نقد می شد، میدان برای رقابت نیروها تا حدودی فراهم بود، در پاسخ سوا ل های قبلی عرض کردم که اصلاح طلبان دینی به پشتوانه دولت ملی با واتیکان، و به پشتوانه طبقات جدید اقتصادی با فئودال ها و به پشتوانه شهرنشینی تازه با فرهنگ سرواژ مواجهه می کردند. حتی در اروپا و غرب نیز امکانات و بخت اصلاح دینی در همه جوامع به یکسان نبود. برای همین است که می بینیم در جوامعی مانند انگلستان و ایالات متحده که رفورم موفقیت آمیز بود، تحولات مدرنیته و سکیولار شدن، در ونزاتر پیش رفته است اما در کشورهایی مانند فرانسه که سازمان دین و نهاد دولت، متصلب تر بود و رفورم مشکل داشت، به جای فرآیند های پلکانی عرفی شدن، پای نیروهای سیاسی و اجتماعی لائیسیستی برای تغییر ساخت های کلریکال به میان آمده است. اصلاحات دینی در ایران و آنچه به عنوان روشنفکری دینی تعبیر فرمودید، در سطح گفتاری چندان مشکلی ندارد، بلکه بیشتر با دشواری های ساختاری و زمینه ای دست به گریبان است. به گمان بنده نباید در خصوص مفهوم و معانی و گفتارها اغراق بکنیم و زمینه هایی را که آنها در آن تاویل می شوند به فراموشی بسپاریم. چرا ابن خلدون نتوانست جامعه شناسی جدید تاسیس بکند ولی کنت ودورکیم توانستند؟ به همین دلیل هم می بینیم که بیشتر رهیافت های فارابی و خیام و زکریای رازی و ابوریحان و ابن مسکویه و حافظ تا نائینی و سنگلجی در هوا ماندند. اجازه بدهید مثالی عرض بکنم، در اوایل صحبت مان دیدیم که ریاضت کشی یکی از مفاهیم پروتستانتیسم بود، گفتند عمر آدمی به غایت کوتاه است وتا مرگ نرسیده است انسان باید فکری برای رستگاری بکند، اینجا بود که آنها از رهبانیت به ریاضت رسیدند و نتیجه گرفتند که با سختکوشی حرفه ای می توان دغدغه رستگاری را تامین کرد و این به توسعه اقتصادی آنها یاری رسانید. اما در اسلام با وجود نص صریحی که داریم رهبانیت نیست، ولی ما شاهد آن فرهنگ مولد کار و انضباط حرفه ای نیستیم، چرا؟ چون در اینجا گفتار کار هست ولی گفتمان کار نیست، علتش را نیز به تصور ناقص بنده باید در سیاق این جامعه جست وجو بکنیم. حرف ها و عبارت ها را سیاق فرهنگی و اجتماعی، معنا و تاویل می کنند. اینجانب هرگاه عبارت هایی را در کتاب های اروپایی ها می خوانم که »عمر کوتاه است و باید کاری کرد«، به یاد گفتارهایی فراوان از همین نوع در ادبیات خودمان می افتم، سعدی گفت: »عمر برف است و آفتاب تموز...«، مولوی گفت: »صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق، نیست فردا گفتن از شرط طریق. . . قال اطعمنی فانّی جایع، فاعتجل فالوقت سیف قاطع. . « حافظ گفت: »عاشق شو ورنه روزی کار جهان سر آید، ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی...« اما تاویل اجتماعی همه این توجهات تراژیک به »در اینجا بودن موقت بشر«؛ در سیاق اجتماعی ما چه شد؟ آیا جز این شد که به جای زندگی معنادار رضایتبخشی در میدان کار مولد، آرامشی در اندرون طلب و تمنا بکنیم؟ و آیا اصلاچاره دیگری داشتیم؟ در اروپا و ایالات متحده، تاویل اجتماعی و فرهنگی ریاضت کشی (پیوریتانیسم)؛ انضباط و نظم و پشتکار و سختکوشی در کار و حرفه مولد و تولید و توسعه و دانشگری و فناوری و ترقی شد ولی تاویل اجتماعی ریاضت کشی در میان ما رکود و دنیاگریزی و درونگرایی شد. سیاق اجتماعی ما میل به بازگشت داشت و سیاق اجتماعی آنها میل به پیشرفت. چرا؟ اینها مجال بیشتری می خواهد.


در میان جریان های تاریخی، سیاسی و مذهبی ایران می توان جریانی را شبیه به فکر کالونی به چشم دید؟
پاسخم به یک لحاظ منفی است. بله اصلاح و نواندیشی دینی در ایران وجود داشت و دارد، ولی ما همچنان گرفتار وضوح و سادگی هستیم. چون سیاق اجتماعی این را از ما می خواهد. قبلاعرض کردم این تحولات جامعه بود که کالون را از سادگی مفهوم دینی درآورد. مفهوم تقدیر در اندیشه کالون، مفهوم بسیار عمیقی است. او می پرسد چطور می شود که یکی مخاطب کلام خدا می شود و به رستگاری می رسد؟ درک ساده پیشا مدرن این بود که من و تو با برخی عقاید و اعمال مذهبی رستگار می شویم و دیگران از این باز می مانند. اما آن رشد شهرنشینی و سوداگری و محاسبه گری و طبقات جدید و پویش های تازه در محیط زندگی کالون، این ساده اندیشی ارباب رعیتی را برنمی تافت. اینجا بود که کالون به فهم مجددی از تقدیر رسید، امر دین و رستگاری و اینکه یکی، مسیحی مومن و ملتزم به شریعت است ویکی نیست؛ در دست من و شما نیست و جزو تقدیر است، اما آنچه در دست من و شماست این است که درستکاری در پیش بگیریم، دیسیپلین های اخلاقی و حرفه ای داشته باشیم و کار مولد بکنیم و از این طریق (ونه صرفا با اعمال مذهبی) نگرانی های خود را در باب رستگاری برطرف کنیم. در ایران هنوز این پرسش چندان به میان افکنده نشده است، ما همچنان تصور می کنیم که امر دینی، امری کسبی است، یک دیدگاه مرسوم و متداول مذهبی هست که خداوند متعال را می توان با یک شکل دینداری به تسخیر خود درآورد. چه تصور ساده ای که پروردگار متعال در آنجا منتظر است تا ما با شعائری توجه او را به خودمان جلب بکنیم و به نجات و رستگاری برسیم. کلام عمیق قرآنی که می فرماید »سبحانه و تعالی عمّا یصفون« یا »عمّا یقولون« به این معنا دلالت دارد، مذهب به امری فنی فروکاسته می شود. مناسک گرایی و خرافات را در جامعه ما ببینید، دولت نیز به آن دامن می زند و از آن بهره می گیرد، مدیریت امور مقدس به راه می افتد، انوع استفاده های ابزاری به عمل می آید، انواع مقدس نمایی، دروغ، ریاکاری و عوام فریبی و تحدید بدیهی ترین حقوق و آزادی های مردم بیچاره صورت می گیرد، ایدئولوژی ها درست می شود، و با این فوت وفن ها قرار است ما به بهشت برویم و دیگران به جهنم. اما کالون نجات را پیچیده تر از این می دانست، فهم مجدد او از تقدیر این بود که مومن بودن دست من وشما نیست، دست هیچ سازمان دینی هم نیست، به طریق اولی دست دولت هم نیست اینکه یکی مومن هست و دیگری نیست، کسبی نیست، یک تقدیر است، اما آنچه در دستان ماست و اکتسابی است، درستکاری و انضباط و تولید و خدمت به خلق است؛ از این رهگذر است که می توان به درک عظمت نامتناهی و رستگاری امید بست.
منبع: روزنامه اعتماد ملی، شماره 967 22/4/88، صفحه 13 (اندیشه)